عصر تابستان بود، رخت خوابم رو مثل همیشه روی پشت بام پهن کردم، همیشه دلم میخواست با نگاه کردن به ستارهها و آسمان خوابم بگیره، یه آرامش خاصی داشت نگاه کردن به آسمان و شمردن ستارهها، کار هر شبم درددل و حرف زدن با ستارهها بود.
با همدیگه دوست شده بودیم، هر چقدر هم حالم بد میشد در طول روز، شبهای تابستان که میرفتم روی پشت بام و درازکش به ستارهها نگاه میکردم، کل نگرانیهام از بین میرفت. داشتم به ستارهها نگاه میکردم که یهویی یه ستاره انگار تو آسمان سر خورد و دنبالش یه رد نورانی از خودش به جا گذاشت، خیلی زیبا بود.
یعنی چی میتونه باشه؟ (پسر توی دلش گفت) سریع از جام بلند شد و رفتم سراغ کتابم، همه کتابهام نجومی بود چند تا هم کتاب شهر و داستان داشتم. ااااا این یه شهابه، اگر شدت نورش خیلی زیاد باشه (درخشش به اندازه سیاره ناهید) میشه آذرگوی، چه جالب، دنبالهدارها در مسیر حرکت خود ذرات ریز و درشتی برجای میگذارند که این ذرات در هنگام برخورد به جو زمین به شهاب تبدیل میشه. زمانی که مدار دنبالهدار با مدار زمین برخورد کند، شهاب باران اتفاق میافته، سیلی از شهابها به طرف زمین روانه میشن، به این میگن بارش شهابی، در بازه زمانی خاصی مثل مرداد ماه مثلا بارش شهابی برساووشی اتفاق می افته که خیلی زیباست و افراد زیادی برای عکاسی و مشاهده اون به بیرون از شهر و جاهای تاریک میرن. حالا چرا برساووشی مثلا؟ بعضی وقتها فکر میکنی که شهابها از یه نقطه از آسمان میان، به این نقطه، کانون بارش میگن.کانون بارش برساووشی هم یه صورت فلکی به اسم برساووش هست. خیلی عالیه بارش شهابی، باید تا صبح بیدار بمونم نگاه کنم به آسمون.
شهابی کوچولوی دوست داشتنی، خیلی ماهید.